نماز رزمندگان و همه غریبان

ساخت وبلاگ
حسام الدین؛ محبوب رئوف­دل و سنگ­زبانعارفان گفته­اند که خدایشان به زبان قهر سخن می­گوید اما دلی سخت رئوف دارد؛ به گونه­ای که جناب مولانا در قهر خدا رأفت و رحمت را می جوید و بر این باور است که لطف خدا در بطن قهر او راه دارد و هرگز نباید به واسطه قهر آشکار از لطف پنهان غافل و محروم شد.شگفتا کسانی که محبوبان با معرفت­اند چنین صفاتی را در خود محقق ساخته­اند. در تاریخ آورده اند که حسام الدین بی­هیچ دلیل قانع کننده با جلال الدین قهر کردی. جلال الدین به خود می پیچید و ناله­ها سر می­داد و نمی­داننست چه کند و از کجای عالم بوی حسام را بمزد! تا اینکه از قضا او را جایی دید لیک حسام درصدد پنهان­داشت خود برآمد لیک جلال بر یر راهش سبز شد و با گریه و زاری او واداشت تا لختی به سخنانش گوش فرا دهد و حسام الدینهم بی معرفتی نشان نداد و لختی به سخنان مستدل جلال گوش فراداد. گو آنکه این سخنان در وی تا حدودی کارگر افتاد و گریه و زاری جلال در قلب به ظاهر سخت او اثر کرد و از قضا همان روز حسام الدین در کلاس شعرخوانی وی حضور به هم رساند و به تقریر آنها پرداخت. همگان گفتند که آن روز جلال دیگرگونه درس همی دادی و شعف بی بدیل را می شد در نگاه جلال خواند که البته دیگر نیوشندگان نیز بر این شادابی زایدالوصف گواهی همی­بدادندی. افلاکی هم از این روز مولانا با عنوان "روزی نو" یاد کردی و همه را از برکت حضور مبارک حسام الدین دانسته است. افلاکی با تاکید بر عظمت مولانا خاطرنشان می­کند که مولانا در ایامی که حسام در قهر به سر می­برد روحیه چندانی نداشت و در میان شعرخوانی هر از گاه آهی از عمق جان می­کشید اما در آن روز که حسام­الدین حضور داشت در سخنانش رقصی لطیف را می­شد خواند که مولانا بارها آرزوی جنین رفصی را بر زبان آورده نماز رزمندگان و همه غریبان...
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 14:20

هدیه مولانا به حسام الدین دل رنجانشدر کلامی از علی(ع) آمده است که اگر دیدید که کسی با اخلاص به شما معر می ورزد شما هم به او دل دهید وگرنه زیانکار خواهید بود و البته اگر به کسی که شما را نمی خواهد دل دهید، دلتان بی مقدار و خود را خفیف کرده اید. البته حسام الدین گاهی موارد چنان می نمود که حلال را از جان و دل نمی خواهد اما مولانا پی برده بود که این ظاهر قضیه است و از طریق توان معنی بر مهرورزی خالصانه قلب حسام الدین واقف شده بود. از این جهت هرگز براساس ظاهر گفتار و عواطف و کردار حسام داوری نمی کرد. از این جهت این ابات را به او تقدیم می کرد در برابر جفاهای ظاهری او:شرح این بگذارم و گیرم گله/ از جفای آن نگار ده دلهنالم ایرا ناله‌ها خوش آیدش/ از دو عالم ناله و غم بایدشچون ننالم تلخ از دستان او/ چون نیم در حلقهٔ مستان اوچون نباشم همچو شب بی روز او/ بی وصال روی روز افروز اوناخوش او خوش بود در جان من/ جان فدای یار دل‌رنجان منعاشقم بر رنج خویش و درد خویش/ بهر خشنودی شاه فرد خویشخاک غم را سرمه سازم بهر چشم تا ز گوهر پر شود دو بحر چشماشک کان از بهر او بارند خلق/ گوهرست و اشک پندارند خلقمن ز جان جان شکایت می‌کنم /من نیم شاکی روایت می‌کنمدل همی‌گوید کزو رنجیده‌ام/ وز نفاق سست می‌خندیده‌امراستی کن ای تو فخر راستان /ای تو صدر و من درت را آستانمرد و زن چون یک شود آن یک توی/ چونک یکها محو شد انک تویباغ سبز عشق کو بی منتهاست/ جز غم و شادی درو بس میوه‌هاستعاشقی زین هر دو حالت برترست/ بی بهار و بی خزان سبز و ترستده زکات روی خوب ای خوب‌رو/ شرح جان شرحه شرحه بازگوکز کرشم غمزه‌ای غمازه‌ای/ بر دلم بنهاد داغی تازه‌ایمن حلالش کردم ار خونم بریخت/ من همی‌گفتم حلال او می‌گریختشرح گل بگذار از بهر خدا /شرح ب نماز رزمندگان و همه غریبان...
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 14:20

چه "دانم"های بسیار استمولانا بارها با خود می گفت که خدایا در پیشانی من چه چیزها را به رقمِ قلم کشیدی؟ با این پرِ کاه چه خواهی کرد؟ "من ندانم". این اندیشه ها هماره ذهن او را به خود مشغول می داشت تا اینکه حسام الدین هم بر دغدغه­های او چندان فزود که مولانای دلشده، شیدای دیدار حسام الدین گشت و به هر دری سر می­زد تا نام و نشانی از حسام یابد بلکه دلِ "بی قرار"ش لختی قرار یابد. در این زمان بود که این غزل را با سوز و گداز تمام سرود تا شاید دل حسام به رحم آید و دست از نامرادی ها بردارد و در باقی مانده عمر مولانا همراهی­اش کند و از این همه جفا دست کشد و بداند که اگر حسام الدین او درنیابد او بسان کسی خواهد بود که ختا قفسی نخواهد داشت در حالی که طالع مرغ گرفتار از او بالتر زیرا که این مرغ گرفتار قفسی دارد لیک مولانا را قفسی نه! از این جهت سرود که این سودای عاشقی ام را مجنون کند که البته چنین کرده است:چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنوندلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحونچه دانستم که سیلابی مرا ناگاه بربایدچو کشتی‌ام دراندازد میان قلزم پرخونزند موجی بر آن کشتی که تخته‌تخته بشکافدکه هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگوننهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا راچنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامونشکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا راکشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارونچو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریاچه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چونچه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانمکه خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیونباری مولانا این غزل را زمانی سرود که حسام الدین­اش بی وجه و بی دلیل او را تنها گذاشت و او در شیدایی بی بدیلی به خود وانهاد و پای درس استاد دیگری رفت و چون نماز رزمندگان و همه غریبان...
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 14:20